این تحلیلهای مرگبار
پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاس ها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و … . اگر بحث های کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، می رود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاس ها در پست های مدیریتی، همین بحث ها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و …؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکت ها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
در سال ۱۹۷۷ و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود.
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن، اروپا و آمریکا وجود داشت.
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت.
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت.
… هشت سال بعد در سال ۱۹۸۵، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
به نظرم این خاطره، ساعت ها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکت های بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتاب ها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ …. . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی، ژاپن، سنگاپور، تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدل های تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری، کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
میخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدل های تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و …) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدل های تحلیلی نشان میدهد: “به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند.”
https://goo.gl/Qyj9p2
درباره این مطلب دیدگاهی بنویسید...