سرانجام، باتلاقی که درون آن گرفتار میشویم …
از میان تمام کتابهای علوم انسانیِ دوران مدرسه، فقط داستانهایشان در ذهنم مانده است. نمیدانم؛ ولی شاید به این خاطر باشد که ذهن انسان، عمدتا با استعارهها و داستانها ارتباط میگیرد. یکی از آن داستانها، داستانی تحت عنوان «دزد و جوانمردی» بود. عکس صفحهای از کتاب که آن داستان در آن چاپ شده بود، مانند یک تصویر شفاف، هر از گاهی در موقعیتهای مختلف، پیش چشمانم ظاهر میشود. دزدی در بیابان، خود را به صورت یک فرد درمانده وانمود میکند؛ تا اینکه مرد سوارهای سر میرسد. او برای کمک به فرد درمانده، از اسب پیاده میشود؛ ولی دزد در یک لحظه از فرصت استفاده میکند و سوار بر اسب میشود. مرد سوار، به او مینگرد. از او هیچ چیزی نمیخواهد؛ فقط یک جمله میگوید: «اسب برای خودت، ولی این ماجرا را برای فرد دیگری تعریف نکن چراکه دیگر، جوانمردی از میان خواهد رفت».
مرد سوار، البته میتوانست از زاویۀ دیگری به موضوع نگاه گند: یک اسب معادل ۱۰۰ درهم از من دزدیده شده؛ برای رسیدن به مقصد نیز باید معادل ۵۰ درهم دیگر هزینه کنم؛ و همۀ اینها به جز ۳۰۰ درهم هزینۀ فرصتی است که در این ماجرا متضرر شدهام. اما مرد سوار، «اعداد و محاسبات کوته نگرانه» را کنار گذاشت و فرسنگها به عمق موضوع ورود کرد: یک اسب و کمی هزینۀ جانبی، در برابر از بین رفتن اعتماد و جوانمردی در جامعه، بهواقع پوچ است.
چندی پیش در مطلب قبلیام، در مورد خطرات تفکر مکنامارایی دست به قلم بردم. مک نامارا، استاد دانشگاه هاروارد بود که وزیر دفاع آمریکا شد. او قویا معتقد بود که با مدیریت چند شاخص کمّی، از درون دفتر کار خود میتواند همه چیز، از جمله جنگ ویتنام را مدیریت کند. نقل قولهایی که در زیر میخوانید، نقل قول برخی از تاریخدانان مشهور آمریکا در مورد رویکرد مکناماراست:
– “در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند. آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز میپرداختند”.
– “در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود”.
– “هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید”.
نهایتا آن مطلب را با یک نگرانی و هشدار به پایان بردم: «آیا تفکر مکنامارایی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهد کشاند؟». اما حقیقتا انتظار آن را نداشتم که به این زودی و در وقایع آبان ماه، کشور وارد یک باتلاق شود.
استدلال اصلیِ کتمان خبر افزایش بنزین این بود: احتمال تشکیل شدن صف، و انبار کردن بنزین توسط بخشی از مردم. یک محاسبۀ کمّی ساده؛ و حقیقتا یک تفکر مکنامارایی ناب و نادیده گرفتن دادههای نرم و کیفی: نادیده گرفتن استیصال دهکهای پایین جامعه از مبارزۀ بیپایان با اژدهای تورم، حس تبعیض شدید در برخی مناطق (نظیر آنچه در ماهشهر شاهد آن بودیم)، و حتی با پذیرفتن فرضیۀ توطئه، سطح آمادگی جریانهای برانداز برای سوار شدن بر نارضایتیهای عمومی. هر چه باشد، این دادهها، هرگز از طبقات بالای وزارتخانههای دولتی و یا در مسیر بین شمال شهر-پاستور قابل لمس نیست.
البته از نظر من، عمق فاجعۀ آبان، فراتر از چند کشته یا چند هزار میلیارد تومان آسیب به زیرساختها و اقتصاد ملی است. عمق فاجعه، همانی است که آن مرد سوار دید ولی متاسفانه سیاستگذاران ما ندیدند (یا نخواستند ببینند)؛ عمق فاجعه، نابودی روح اعتماد در جامعه، به دلیل تکذیبهای علنی و مکرر سیاستگذاران تا روز قبل از تصمیم بود که در نتیجۀ آن، جامعه به وضوح احساس کرد (و میکند) که همانند یک کودک خردسال، به او دروغ گفته شده است؛ و وقتی جامعه، حاکمیت اسلامی را غیرقابل اعتماد بنگارد، آیا میتوان انتظار اعتماد طبقۀ کارگر به طبقۀ بنگاهدار، قوم عرب به فارس، و …. را داشت؟
ریشههای دیگری از تفکر مک نامارایی، دهههاست که در اقتصاد و سیاست ما ریشه دوانیده است. برای مثال، فکر میکنیم با تولید ۸۰۰ هزار پراید و ۴۰۵ در سال، ۵۰۰ هزار شغل ایجاد کردهایم اما غافلیم که بیش از هر چیز، روح حقارت را در ۸۰ میلیون جامعۀ ایرانی دمیدهایم. در پایان، تکرار همان هشدار مهم: آیا تفکر مک نامارایی، ایران را به باتلاقهای دیگری خواهد کشاند؟
درباره این مطلب دیدگاهی بنویسید...