ما را تقلیدمان بر باد داد
گل سوسن چلچراغ یکی از نادرترین گلهای جهان است که به صورت طبیعی تنها در دو نقطه از جهان در رشته کوه البرز از فلات ایران میروید. این گل به دوران چهارم زمین شناسی تعلق دارد و از لحاظ ژنتیکی یکی از نوادر طبیعی جهان به شمار میآید. این گل اصطلاحاً تکثیر گریز است و علاقهای به ازدیاد و تولید مثل ندارد و تنها نقطه محدودی از جهان را برای رشد انتخاب کرده است و به صورت طبیعی پتانسیل رشد و پایداری، در سرزمین ما را داشته است.
یک بار از یکی از دوستانم که متخصص علوم دامی و کشاورزی است پرسیدم چرا از نظر شما ورود یک گوسفند پربازده یا یک ملکه زنبور عسل با ژن اصلاح شده، با توسعه پایدار مغایر است؟ او پاسخ جالبی داد که محل تامّل است: فرض کنید یک ملکه غالب در طبیعت ایران با یک ژن مشخص وجود دارد، معنایش این است که در تمام فراز و نشیبهای طبیعت این اقلیم، این ژن، جان سالم به در برده، پایدار مانده و این گونه می تواند همچنان در این سرزمین زنده بماند. اما زمانیکه یک گونه دیگر وارد میشود و کم کم جایگزین گونه فعلی میشود، احتمال دارد ژن جدید نتواند در این اقلیم پایدار بماند و یا اینکه سالها طول بکشد تا دوباره یک ژن پایدار شکل بگیرد. به عبارت دیگر این سرزمین همیشه محتاج ملکه وارداتی است. با ورود یک عنصر ناسازگار، یک جز از این سیستم تغییر کرده است، این تغییر به ظاهر کوچک، رفتار بقیه اجزای سیستم را نیز تغییر میدهد. در واقع صرفاً یک مداخله کوچک رخ نداده، بلکه زمینه ای برای یک تغییر بزرگ ایجاد شده است.
شاید همین موضوع درباره ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم صادق باشد. ساختارهایی برآمده از این طرف و آن طرف که مثل لباسی بدقواره به تن جامعه یا سازمانهای ما زار میزنند. فکر میکنم ما هم مثل خیلی از کشورهای در حال توسعه از دو نوع افراط ناخواسته رنج میبریم:
۱- بنچمارک زدگی
وقتی معماریهای عجیب اصفهان، یا شهر زیر زمینی اویی (نوش آباد) متعلق به دوره ساسانیان، حمام شیخ بهایی و معماری بسیاری از شهرهای دیگر ایران را نگاه میکنیم. یک نکته جلب توجه میکند که چقدر این معماری متناسب با همین اقلیم و آب و هوای اینجا شکل گرفته است، و گاهی از زبان عام و خاص میشنویم که آن زمانها عجب تکنولوژی پیشرفته و عمیقی داشتند! شاید دلیل وجود این شاهکارها در تاریخ گذشته ما این است که قدمای ما دسترسی به دانشی خارج از آب و خاک خودشان نداشتند، بلکه مسئله به مسئله و در طول زمان با توجه به همه مناسبات موجود راه حلها را گزینش می کردند. بهتر بگویم سبک آفرینش علمشان فرق می کرد. سبک انتقالش هم مکتوب نبود بلکه شفاهی بود شاید به همین جهت است که جایی رد پایی از آن باقی نمانده است.
ما آن قدر بنچمارک زده شده ایم که نه تنها راه حلها بلکه مسئله هایمان را بنچمارک میکنیم، به عنوان مثال جنبش فمنیسم در دنیای غرب از دل جامعه و در مقابل تبعیضهای جنسیتی فراوان در جامعه شکل گرفته است، اما مطالعه مختصر در تاریخ ما نشان میدهد که درست یا غلط نارضایتی زنان معضل اساسی در جامعه ما نبوده است و فمنیسم از دانشگاه به جامعه ما تزریق شده است و برآمده از دل جامعه نیست. به بیان دیگر ما راه حل مشکلی را که مسئله ما نیست، برای مسائل خودمان می آوریم. نسبت به هر چیزی که از دنیای غرب می بینیم دست پاچه می شویم و می آوریم وصله و پینه میکنیم به سازمان خودمان، و به جامعه خودمان غافل از اینکه میشود وصله ناجور!
مثلا فرض کنید، در محله شما یک چاله عمیق در وسط یک کوچه ایجاد شده که بسیاری از بچه های محله در آن میافتند و مجروح میشوند. حالا شما برای حل این مسئله یک کامیون مصالح می آورید و چاله را پر می کنید! اهالی محله دیگری که مشکلش چاله نیست ولی در عوض مشکلات مهم دیگری دارد، به محض اینکه شما را در حال حمل خاک و مصالح میبیند، از شما می پرسد این همه خاک را برای چه می خواهید؟ شما میگویید جان بچه هایمان مهم است، سلامتی شان اهمیت دارد باید چاله چوله های محله را پر کنیم باید فضا را برای بازی بچه ها آماده کنیم. آنها هم که از عمق چاله در محله شما خبری ندارند مشکل خودشان را رها میکنند و می روند سراغ یک کامیون خاک و مصالح، آن را وسط کوچه شان خالی می کنند و به جای پر کردن چاله یک کوه بدقواره وسط کوچه درست می کنند.
سبک ما در بنچمارک کردن در همین حد احمقانه است! باید یادمان باشد ما مسائل خودمان را داریم و راه حلهای خودمان.
شاید از میان آزمون و خطاهای متعدد، و از دل ساختارهای فرهنگی و اجتماعی خودمان تکنولوژیها و راه حلهایی پایدار، ویژه این اقلیم ایجاد شوند که اتفاقا مزیت رقابتی ما در دنیای یکپارچه امروز باشند. به عنوان مثال فینبرگ فیلسوف مشهور کانادایی در کتاب «نظریه انتقادی تکنولوژی»، توفیق ژاپنی ها در صنایع کوچک الکترونیک را، که مهمترین اهرم جهش اقتصادی ژاپن محسوب میشود، به دلیل سابقه و قدمت آنها در هنر میناتور میداند که در میان فرهنگ ژاپنی مستتر بوده است.
بنابراین اولین نکته ظریفی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که دانش امروز غرب، دانش محلی غرب است. نسخه ای برای دنیای خودشان است که رنگ و بوی جهان شمولی گرفته و دانش بقیه محله های کره زمین خصوصا کشورهای شرقی را بلعیده است. یکی از کشورهایی که دانش محلی غنی دارد، چین است؛ در اواخر دهه ۱۹۴۰ نیدهام پژوهشی را انجام داد که از گنجینه ی وسیع علم و تکنولوژی چینی پرده بر می داشت. اهمیت پژوهش نیدهام در حدی بود که برخی آن را بزرگ ترین دستاورد تاریخی قرن بیستم نامیده اند. به عنوان مثال یکی از مواردی که نیدهام در پژوهش خودش نشان داد این بود که چینیها در گذشته هیچ گاه برای توضیح حرکتهای فیزیکی و ستاره شناسی همانند غربی ها از قوانین ریاضی استفاده نمیکردند، علم آنها در گذشته بیشتر شبیه به علم فیزیک در قرن بیستم بود تا به مکانیک کلاسیک قرون هفدهم و هجدهم غرب؛ به تعبیر نیدهام چینی ها در عمل تلاش می کردند تا بدون طی مراحل واسطه مکانیک کلاسیک و فضا – زمان مطلق نیوتنی، به نوعی جهان بینی مشابه با نظریه های کوانتوم و نسبیت جهش کنند.
۲- غرق شدن در انتزاعات
ما گرفتار تحلیلهای بیش از حد هستیم و در انتزاعات غرق شده ایم، چند سال است که در کشور ما موضوع بومی سازی علم با دغدغه های مختلف مطرح شده است، اما جریانی که این سالها طرفدار بومی سازی علم بوده است اغلب نگاهشان این است که: ما «نظریه های» بومی میخواهیم، ما نظریه هایی می خواهیم که برآمده از متون خودمان باشند نظریه هایی که از پیش فرضهای ما نشات گرفته باشند؛ اگر اقتصاد آزاد و آدام اسمیت انسان را عقلایی فرض میکند پس ما بیاییم و انسان را ارزشی فرض کنیم و اقتصاد اسلامی بسازیم. اگر چه و چه …. پس بیاییم مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت درست کنیم و از عمق مبانی فلسفی نظری خودمان تئوریها و مدلسازی های مدیریتی اجتماعی و …. دربیاوریم. اما آیا واقعا این مدلها و نظریه ها راه حل مشکلات ما بودند؟
مدل و نظریه چه کار می کند؟ ما را اسیر و بیمار می کند. انگار ما امروز، یه جور تیک عصبی داریم که مدام می رویم سراغ مدل، به قول هنری مینتزبرگ دانشمند مشهور مدیریت گاهی باید برای بهتر فکر کردن اول اقدام کرد. شاید مشکل ما ایستادن و از دور نگاه کردن است، بیرون گود ایستادن است فارغ از اینکه کسی در درون گود نیست که لنگش کند. گویا این کارهای گِل و پیش پا افتاده کار هیچ یک از ما نیست. ما نباید اجازه تجربه کردن و خطا بدهیم بدون اینکه مدل و نظریه داشته باشیم، این مشکل نشات گرفته از نوعی غالب طرفدار تفکر و تحلیل صرف در کشور ماست. موریتانی در فصل سوم کتاب خود با عنوان «تکنولوژی ژاپن»، به مشابه همین مشکل در چین اشاره می کند. به عنوان مثال او در بخشهایی از کتاب به مقایسه چین و ژاپن پرداخته است و راز موفقیت ژاپن و عدم پیشرفت چین [ او این كتاب را درسال ۱۹۸۲ میلادی نوشته است] را در نوع نگرش مردم چین و ژاپن به کار و فعالیت جسمی میداند. موریتانی معتقد است كه این نگرشها متاثر از نگاه حاكمانی است كه بر چینیها و ژاپنیها حكومت میكردند. قرنها، ماندارینها بر چینیها و نظامیها بر ژاپنیها حكومت كردهاند. طبقات حاكم چین كه اهل دانش و قلم بودند، برای فعالیت فكری تقدم مطلق قائل بودند و به كار عملی و اقدام کردن به دیدهی حقارت مینگریستند. طبقات بالا هیچ وقت کارهای سخت نمی کردند و بیشتر اهالی تفلسف و بیان و انتزاع بودند بالعکس، به موجب سنت نظامیگری حاكم بر ژاپن، باوری شکل گرفته بود كه بر اساس آن، عرق جبین شخص، نشانة ارزش وی شمرده میشد و این نظام ارزشی حتی به طبقه حاكم و قشرهای بالای جامعه تسری پیدا كرد. برای آنها کار کردن، اقدام کردن و عمل کردن ازرشمند تر بود. این روحیه، در نهایت در ژاپن موجب اولویت در تولید شد.
در پایان باید بگویم، ما برای اینکه بتوانیم فرصتی برای «یادگیری» داشته باشیم، نیاز داریم تا مسئله های خودمان را بفهمیم، برای پیدا کردن راه حلها آخرین گزینه ما بنچمارک کردن باشد و به جای نشستن، فکر کردن و بحث درباره تخیلات و انتزاعات دست به کار شویم و یک گام برداریم. شاید برای اینکه گل سوسن چلچراغ خودمان را داشته باشیم، به راه حلهایی برآمده از دل جامعه و یادگیریهای مداوم احتیاج داریم که شاید با آنچه غرب در چنته دارد و یا حتی با آنچه امروز میتوانیم از متون اسلامی اقتباس کنیم یا در تاریخ اسلام مشاهده کنیم، متفاوت باشد.
درباره این مطلب دیدگاهی بنویسید...