غرب: نیمۀ خالی یا نیمۀ پُر؟!
بسیاری از دوستان دغدغهمندم (که البته در نیت خیر آنها تردیدی ندارم) نگاهی به شدت بدبینانه به همۀ نهادهای غرب دارند. این موضوع را مکررا در گفتگوی خود با آنها دریافتهام: از اینکه شرکتهای غربی را صرفا سرمایهدارانی پول پرست میپندارند، تا اینکه تئوریهای دانشمندان غربی را در تناقض با مبانی اسلام میدانند و اینکه اصلا چرا باید به سمت این تئوریها رفت؟
در رد مفروضات فوق، شواهد بسیاری وجود دارد که در چنین مطلب کوتاهی نمیتوان به همۀ آنها اشاره نمود. ابتدا به این دوستانم توصیه میکنم حتما کتاب «گوگل چگونه کار میکند» را بخوانند تا متوجه شوند چگونه بسیاری از شرکتها، هدف غایی خود را نه پول، بلکه ایجاد بستری برای شکوفایی فطرتِ اکتشاف و خلاقیت انسان قرار دادهاند (و صد البته که برای بقا نیاز به کسب منافع مالی نیز دارند). تاریخ زندگی بزرگترین کارآفرین معاصر یعنی استیو جابز را هم که بخوانیم متوجه موضوع مشابهی خواهیم شد: سرتاسر زندگی او، دستیابی به یک ترکیب بدیع از هنر و فرهنگ و تکنولوژی بوده است و چه بسیار پروژههای پرهزینه و چند صد میلیون دلاری که جابز صرفا به خاطر اینکه از نظر او آن ترکیب بدیع را نداشته متوقف کرده است.
همچنین بسیاری از این دوستانم هرگز نشنیدهاند که آدام اسمیت (مظهر اقتصاد کاپیتالیستی) کتابی تحت عنوان «نظریه عواطف اخلاقی» دارد که در آن چنین عباراتی را بر زبان رانده است: «… این وضعیتی که در آن، فرد ثروتمند و قدرتمند، ستایش و حتی پرستش میشود، و در مقابل، فرد فقیر و ضعیف، خوار شمرده شده و نادیده گرفته میشود، اگرچه برای ایجاد و حفظ نظم اجتماعی ضروری است، اما همزمان، بزرگترین علت بروز فساد و انحراف عواطف اخلاقی ماست …». واقعا این عبارات، چقدر با مبانی اسلام مغایرت دارد؟
جیم کالینز نیز که کتاب «از خوب به عالیِ» او جزء ۵۰ کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است، نوع رهبری شرکتهای عالی را «رهبری سطح پنجم» میداند. توصیف کالینز از رهبری سطح پنجم را با دقت بخوانید و از خود بپرسید چقدر با مدیر آرمانی که اندیشمندان انقلابی ما سعی در تصویرسازی آن داشتهاند تفاوت دارد؟: «… رهبران سطح پنجم، افرادی متواضع، ساکت، موقر و حتی کمرو هستند به دور از خودخواهی و غرور … آنها میخواهند شرکتشان، حتی در نسل بعد از خودشان نیز موفقتر باشد و از همینرو، مدیرانِ پس از خود را بگونهای انتخاب میکنند که به هدف یاد شده نزدیک شود. آنها دارای ارادۀ کاریِ تزلزلناپذیر بوده و با تلاشی پیگیر و خستگیناپذیر سعی در کسب نتایج باثبات دارند … رهبران سطح پنجم، به هنگام کسب موفقیت، آن را به عوامل بیرونی و غیر از خود نسبت داده و به هنگام شرایط نامطلوب، به آینه مینگرند و مسئولیت را به عهده می گیرند…»
یا به عنوان مثال دیگر، به هنری مینتزبرگ، که تقریبا جزء سه متفکر بزرگ زندۀ مدیریت جهان است، توجه کنید. مینتزبرگ کتابی دارد تحت عنوان «بازگرداندن تعادل به جامعه» و کل آن را نوشته است تا بگوید همانگونه که کمونیسم یک شرایط خارج از تعادل را برای جوامع ایجاد کرده بود، کاپیتالیسم هم در حال رفتار به همین گونه است، و تنها وزنهای که میتواند تعادل را به جوامع بازگرداند، بخش «مردم یا Plural» است. واقعا این جمله، چقدر با مبانی اسلام در تضاد است؟ یا کافی است ببینیم دنیل پینک، چگونه در کتاب خود «انگیزه (که آن هم جزء ۵۰ کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است)» کلا به این موضوع پرداخته است که «پول و عوامل بیرونی» هرگز عامل ایجاد انگیزه در انسان نیست و حتی در کارهای نوآورانه و خلاق، کشندۀ فطرت طبیعی انسان است؛ و در مقابل، این «اعطای استقلال و آزادی عمل به انسان» و «ایجاد آرمان» در اوست که نهایتا میتواند موجب انگیزه در انسان شود.
البته معتقدم متهم اصلی ایجاد این تفکر در جامعۀ متدین کشور، دانشکدههای اقتصاد و مدیریت کشور هستند که با تدریس مطالب قدیمی و حتی نامعتبر، به ایجاد این تفکر دامن زدهاند. بگذریم. اکنون مثالهای فوق را بگذارید در کنار وضعیتی که درون نهادهای انقلابی و فرهنگی شاهد هستیم: حوزۀ علمیه گرفتار بروکراسی (در حکم رهبر انقلاب به آقای بوشهری برای مدیریت حوزههای علمیه، مهمترین تاکید ایشان بر حذف «بروکراسی» از حوزه علمیه بود) و سازمانهای انقلابی و فرهنگی گرفتار بیانگیزگی کارکنان (این را به کرات از زبان بسیاری از دوستان فعالم در این نهادها شنیدهام). پس آیا کوزهگران ما در حال نوشیدن از کوزههای شکسته نیستند؟ آیا بسته به مسئله، نمیتوان از نیمۀ پُرِ غرب نیز استفاده نمود؟
در پایان، شما را به دیدن این سخنرانی بسیار مهیج از دنیل پینک در مورد انگیزه دعوت میکنم. حین دیدن این سخنرانی از خود بپرسید آیا در حال گوش دادن به مفاهیمی غیراسلامی هستید؟
https://goo.gl/3hyMDU
درباره این مطلب دیدگاهی بنویسید...